آدم گاهی اونقدری خسته و دلزدهست که هر آرزوی تازهای ، هر امید تازهای، انتظار رخدادنِ اتفاقِ خوبِ تازهای حتی براش غیر ممکنه . وقتی از سرش میگذره که شاید یه وقت یه اتفاق دیگهای بیوفته خندهش میگیره ! مگه میشه . مگه میشه یکبار قرعهی فال به نام ما بیوفته ؟ دلزده! همینطوری که شروع کردم به نوشتن این کلمه اومد به ذهنم و الان فکر میکنم چه کلمهی خوبی واسه توصیف این حالیه که دارم . دلزده از هر امید واهیای ! از تمام فکرهای خوب کردن . تو این حال ، ادم ذهن و فکرش خیلی خستهست . انگار که به این نتیجه رسیدی که تا آخر این راه که تازه اولشی_و با این حال خسته و له و لورده_ همینطوری باید پیش بری . همینطور یکّه ، همینطور ناامید ، همینطور که هرروز شاهد خاموش شدن دونه به دونهی چراغای تو دلت باشی. مگه یه آدم چقدر میتونه به خودش امید بده؟ من دلم میخواد تمام اون چیزهایی رو که هرروز واسه ادامه دادن با خودم تکرار میکنم رو یکی دیگه تو گوشم بگه . اینجوری که فقط خودتی و خودت خیلی سخت و مزخرفه !
یک روز زیبا سراغ من بیا بازدید : 378
سه شنبه 8 ارديبهشت 1399 زمان : 16:24